چت روم

چت روم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آنکه در گشاده رویی برای جز نزدیکانش زیاده روی کند، حکیم نیست . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 31

 

هر چند نیست درد دل ما نوشتنی

از اشک خود دو سطر به ایما نوشته ام

 

سلام...

الان چند روزی میشه میام آپ کنم جور نمی شه...

 

1- اولین سالگرد دوستیم با ناهید گلم... 

قبلا گفتم ، بازم میگم ؛  

اولین دوستا همیشه یه جور دیگه عزیزن...

الهی دل مهربونت هیچ موقع غم نگیره...

عزیزمی ناهید...

اینم به افتخار هر دومون...!!

 

2- عید بزرگ غدیر...

روز عید دلم بدجوری ابری بود...

یکی دو ساعتی بود اشکام تمومی نداشت...

مامان گفت پاشو بریم حرم...

آره ، حرم...

آروم ترین جای دنیا...

بهشت...

تو حرم آقا دل بد جوری آروم میگیره...

خیلی وقت بود منتظر بازی متحد و منتخب بودم...

اما...

ترجیه دادم اون موقع یه جای آروم باشم...

نیم ساعت بعد...

تو حرم آقا...

مثل همیشه آرامش...

یک ساعتی اونجا بودم...

نمی دونم چرا تا از حرم اومدم بیرون بازم...

بازم دلم گرفت...

رسیدم خونه...

یه راست پای تلوزیون...

هنوز نیم ساعتی از بازی مونده بود...

وقتی فهمیدم یکی از گلای بازی ‍، کار سوپر استار دلمه(  )!!(شماره 7 محبوب) یه خورده حالم بهتر شد...

بابا تازه از خواب بیدار شده بود...

اونم دلش آروم نمیگرفت...

اینگار واقعا یه خبرایی بود...

بابا بزرگ ‍، بابای بابا ، خیلی وقته بدجوری مریضه...

بابا دلش شور میزد...

زنگ زد خونشون...

اول مهدی ، پسر عموم...

بعدش مامان بزرگ...

و عمه...

- سلام ، خوبین ؟ بابا چطوره ؟

- داداش یه ربع دیگه زنگ بزن ، بابا حالش بد شده...

بابا زود زنگ زد به عمو...

- چی شده؟

- نمی دونم ، دارم میرم ، تو راهم

- رسیدی حتما یه زنگ به من بزن

- باشه خداحافظ

یه ربع بعد :

دوباره خونه ی مامان بزرگ...

بازم عمه...

- پاشو بیا داداش ، تموم شد...

آره...

بابا بزرگم رفت...

یادش بخیر...

همیشه میگفت باباجون درس بخونید...

واسه شما هیچی درس نمیشه...

الان یه هفتس که بابا بزرگ رفته تو آسمونا...

پیش خدا...

آره...

تو بهشت...

 

**************************

 

از 5 شنبه امتحانا شروع میشه...

بلافاصله بعد از تموم شدن امتحانا کنکور دارم (علمی- کاربردی) ...!!

تا آخر امتحانا کامپیوتر بی کامپیوتر...!!

 

**************************

 

ای دریغا که همه مزرعه ی دلها را

علف هرزه ی کین پوشانده ست...

و همه مردم شهر ، بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست...

و کسی فکر نکرد ، که چرا ایمان نیست...

و زمانی شده است ‍، که به غیر از انسان ‍، هیچ چیز ارزان نیست...

 مهربان من...

ارزش انسانیت بر ما ارزانی دار...

 


 نوشته شده توسط ... کوچولوی خوشبخت ... در سه شنبه 87/10/3 و ساعت 6:14 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 1
مجموع بازدیدها: 92224
جستجو در صفحه

پیوندهای روزانه
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو