چت روم

چت روم
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ثمره دانش، خلوص در عمل است . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 23

سلام بر و بچ گل هوادار + غیر هوادار . . .

بلاخره طلسم آپ نکردن این جانب هم شکست . . .

امان از وقتی که آخرین امتحان ( اونم فیزیکی که عاشقشی ) عالی بدی ، بعد بیای با کلی انرژی بشینی پای کامپیوتر بعد هی روشن کنی ، هی خاموش بشه ، هی روشن کنی ، هی خاموش بشه...!!!!!

تا بلاخره بعد از یک ماه درست بشه ‏، بشه مثل روز اول ، آره مثل روز اول که غیر از چندتا برنامه ی الکی هیچی توش نبود !!!!!!!!!

همه ی 222 تا عکس سرخم که واسه جمع کردنش ساعتها توی دنیای مجازی گشته بودم و به ناکجاها رفته بودم + چند تا کلیپی که واسه پرسپولیس دلم ساخته بودم + خیلی چیزای دیگه پرید!!!

خلاصه . . .

نیومدم اتفاقای تکراری که از 2 ماه پیش افتاده و خودتون خوب میدونید که چی به چیه رو تکرار کنم !

داخلی :

رفتن آقای مصطفوی ، اومدن جناب انصاریفرد ، بازیای نه چندان جالب تیم و نتیجه های بد ، فشارای روانی روی افشین پیروانی ( نازنین ترین سرمربی دنیا ) از همه طرف ، قرعه کشی لیگ قهرمانان آسیا ، تحریم 90 و عادل ترین فوتبالی ایران ، بازی نکردن روشن ترین ستاره ی دلم (همون شماره 7 گلم) ، نتیجه گرفتن تیم تو دوتا بازی آخر و . . .

خارجی :

« قهرمانی لیورپول دلم تو نیم فصل اول لیگ جزیره »

همش قدیمیه و نیازی به نقد و بررسی نداره!!!

اما . . .

افشین ، کاپیتان ، آقای تعصب . . .

الهی بمیرم . . .

دلم میگیره وقتی میبینم هوادارنماها رو که تو ورزشگاه حرف مجانی میزنن و به جای حمایت و روحیه دادن به سرمربی نازنینمون این جوری . . .

بازم مثل همیشه بی خیال . . .

همون حرف همیشگی ، کی به حرف من و تو گوش میده هوادار . . .

هر هوادار واقعا هواداری بهتر از همه میفهمه که تو این شرایط افشین پیروانی فقط و فقط هواداری لازم شده . . .

کسی اگه واقعا پرسپولیس دلشو میخواد باید صبر کنه . . .

باید فقط حمایت کنه از افشین و از همه ، حتی اگه . . .

باید به بازیکنا و سرمربی اونقدر روحیه بده تا انگیزه ی بردن داشته باشن . . .

آره . . .

الان همه ی هوادارای واقعی تیم میدونن که فقط حمایت لازمه . . .

فقط حمایت . . .

*********************

دیروز وقتی استادیوم آزادی رو البته خیلی اتفاقی (!!!) دیدم ، وقتی سکوهای خالی رو که واسه دیدن بازی صدر نشین فعلی لیگ اومده بودن ، دیدم‌ ، دلم هوایی شد . . .

گفتم ببین تو رو خدا . . .

پارسال پرسپولیسمون یادش بخیر . . .

کمتر از همه 60 هزارتا میومدن واسه دیدن بازی . . .

اون بازی بعد از افطار تو یه روز غیر تعطیل که تو ورزشگاه 95 هزارتا هوادار اومده بود ، یادته...؟؟؟

اما حالا تیمی که ادعای قهرمانیش شده ، تو یه روز عادی ، یه ساعت مناسب‌ ، هواداراش به تعداد نصف ظرفیت آزادی هم نمیرسه !!!!!!!!

وای خدایا . . .

من چه خوشبختم . . .

که تو همیشه بهترین ها رو جلوی پام میزاری . . .

دوستم داری . . .

به اندازه ی همه ی اونی که من همه رو دوست دارم . . .

شایدم خیلی بیشتر از اون . . .

******************

تنها پناه تنهایی ها :

دستمان تهی از طاعت و آلوده به معصیت است ...

اما دلمان سرشار از عشق و محبت است...

به دستمان نگاه نکن...

به دلمان...

نه ، به آن هم نگاه نکن...

به دست و دل خودت نگاه کن...

« من کان محاسنه مساوی فکیف لایکون مساویه مساوی !؟ »


 نوشته شده توسط ... کوچولوی خوشبخت ... در پنج شنبه 87/11/17 و ساعت 7:57 عصر | نظرات دیگران()

 

هر چند نیست درد دل ما نوشتنی

از اشک خود دو سطر به ایما نوشته ام

 

سلام...

الان چند روزی میشه میام آپ کنم جور نمی شه...

 

1- اولین سالگرد دوستیم با ناهید گلم... 

قبلا گفتم ، بازم میگم ؛  

اولین دوستا همیشه یه جور دیگه عزیزن...

الهی دل مهربونت هیچ موقع غم نگیره...

عزیزمی ناهید...

اینم به افتخار هر دومون...!!

 

2- عید بزرگ غدیر...

روز عید دلم بدجوری ابری بود...

یکی دو ساعتی بود اشکام تمومی نداشت...

مامان گفت پاشو بریم حرم...

آره ، حرم...

آروم ترین جای دنیا...

بهشت...

تو حرم آقا دل بد جوری آروم میگیره...

خیلی وقت بود منتظر بازی متحد و منتخب بودم...

اما...

ترجیه دادم اون موقع یه جای آروم باشم...

نیم ساعت بعد...

تو حرم آقا...

مثل همیشه آرامش...

یک ساعتی اونجا بودم...

نمی دونم چرا تا از حرم اومدم بیرون بازم...

بازم دلم گرفت...

رسیدم خونه...

یه راست پای تلوزیون...

هنوز نیم ساعتی از بازی مونده بود...

وقتی فهمیدم یکی از گلای بازی ‍، کار سوپر استار دلمه(  )!!(شماره 7 محبوب) یه خورده حالم بهتر شد...

بابا تازه از خواب بیدار شده بود...

اونم دلش آروم نمیگرفت...

اینگار واقعا یه خبرایی بود...

بابا بزرگ ‍، بابای بابا ، خیلی وقته بدجوری مریضه...

بابا دلش شور میزد...

زنگ زد خونشون...

اول مهدی ، پسر عموم...

بعدش مامان بزرگ...

و عمه...

- سلام ، خوبین ؟ بابا چطوره ؟

- داداش یه ربع دیگه زنگ بزن ، بابا حالش بد شده...

بابا زود زنگ زد به عمو...

- چی شده؟

- نمی دونم ، دارم میرم ، تو راهم

- رسیدی حتما یه زنگ به من بزن

- باشه خداحافظ

یه ربع بعد :

دوباره خونه ی مامان بزرگ...

بازم عمه...

- پاشو بیا داداش ، تموم شد...

آره...

بابا بزرگم رفت...

یادش بخیر...

همیشه میگفت باباجون درس بخونید...

واسه شما هیچی درس نمیشه...

الان یه هفتس که بابا بزرگ رفته تو آسمونا...

پیش خدا...

آره...

تو بهشت...

 

**************************

 

از 5 شنبه امتحانا شروع میشه...

بلافاصله بعد از تموم شدن امتحانا کنکور دارم (علمی- کاربردی) ...!!

تا آخر امتحانا کامپیوتر بی کامپیوتر...!!

 

**************************

 

ای دریغا که همه مزرعه ی دلها را

علف هرزه ی کین پوشانده ست...

و همه مردم شهر ، بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست...

و کسی فکر نکرد ، که چرا ایمان نیست...

و زمانی شده است ‍، که به غیر از انسان ‍، هیچ چیز ارزان نیست...

 مهربان من...

ارزش انسانیت بر ما ارزانی دار...

 


 نوشته شده توسط ... کوچولوی خوشبخت ... در سه شنبه 87/10/3 و ساعت 6:14 عصر | نظرات دیگران()

 

 

 

ماهی کوچولوی منو کی دیده؟؟؟

کزت...

ماهی خوشگل من...

از تابستون که رفتیم مسافرت تا امروز گم شده  ...

وقتی میرفتیم گذاشتمش خونه ی همسایه ، گلدون آبجی خانومم بود ولی حالا...

گلدون سبز و خوشگل آبجی ، حالا دیگه فقط دوتا برگ داره و ماهی من که اصلا نیست...

 

 

هر بار از مامان میپرسم کزت من کجاست جواب درست نمیده

یه بار میگه مریض شده بردنش پیش یه نفر که آکواریوم داره تا خوبش کنه

یه بار میگه منم مثل تو خبر ندارم!(آخه مگه میشه؟؟)

هرچی میگم خوب خودت بپرس کزتم چی شده...

اما خودشو میزنه به کوچه ی علی چپ!!

دلم براش تنگ شده  ...

آخه مگه چه جوری مریض شده که سپردنش به کس دیگه!!!

اون بیچاره تو این دو سال که دست من بود تا دلتون بخواد مریض شده بود...

ولی هر بار اون قدر دعا میکردم تا خوب میشد...

یادمه یه بار که از خوب شدنش قطع امید کرده بودم و زار زار واسش گریه میکردم بابا زنگید به دوستش که ماهی فروشه و پرسید چه کار کنیم اونم راهنماییش کرد ،تا کزت من خوب شد...

آخی...

دلم تنگشه زیادی  ...

خدا کنه اگه واقعا زندس خوب باشه...

من که جز این چیزی نمی خوام...

واسه کزتم دعا کنید...

 ماهی کوچولوی من چون خیلی سختی کشیده اسمش شده کزت!!!


 نوشته شده توسط ... کوچولوی خوشبخت ... در چهارشنبه 87/9/20 و ساعت 4:30 عصر | نظرات دیگران()

 

بی تو اما عشق بی معناست میدانی

دستهایم تا ابد تنهاست میدانی

آسمانت را مگیر از من که بعد از تو

زیستن یک لحظه هم بیجاست میدانی

«دوستت دارم!» همین! این راز پنهانی

از نگاه ساکتم پیداست میدانی

عشق من! بی هیچ تردیدی بمان با من

عشق یک مفهوم بی اماست میدانی . . .

 

%%%%%%%%%%%%

 

سلام . . .

تو این مدتی که آپ نکردم یه عالمه اتفاقا افتاده که خودتون همه رو میدونین..!!

رفتن قطبی به نظر من کار درستی بود

اگه یادتون باشه همون اول گفتم حالا که رفته نباید بیاد . . .

اما اومد . . .

و چقدر زود رفت . . .

حالا خوبه که به موقع رفت . . .

خدا کنه هرجا میره و هرکاری میکنه موفق باشه . . .

قطبی واسه همه عزیز بود و هست . . .

به نظر من کاپیتان افشین اگه از قطبی بهتر و بالاتر نباشه پایین تر نیست . . .

ما با افشین پیروانی نتیجه میگیریم . . .

خیالتون راحت . . .

 

%%%%%%%%%%%%

 

ای خدای کرشمه های پنهان ؛

لرزش دلهای عاشق را با نگاه خودت آرام کن . . .

و ارتعاش پلکهای خواهش را به کرشمه ای قرار ببخش . . .

 


 نوشته شده توسط ... کوچولوی خوشبخت ... در سه شنبه 87/9/12 و ساعت 2:49 عصر | نظرات دیگران()

چرا ای خدا دلا سنگ شده

چرا بین آدما جنگ شده

چرا عاشقارو زندون میکنن

چرا مادرارو گریون میکنن

گل آرزو چرا در نمیاد

چرا هیچ کسی ، کسی رو نمیخواد

چرا حرفامون همش دروغ شده

صف دشمنی چرا شلوغ شده

آدما چرا ز هم کینه دارن

چرا قهر و غصه تو سینه دارن

توی بازارا چرا وفا کمه

دلای یه رنگ و با صفا کمه

چرا بلبل واسه گل نمیخونه

راز عاشق شدنو نمیدونه

چرا زندگی همش قصه شده

چرا قلبامون پر از غصه شده

چرا دزدی و خطا فراوونه

چرا هرکیو میخوای تو زندونه

چرا کس یاد خدا نمیکنه

اونو بی ریا صدا نمیکنه

چرا هیچ کسی دعا نمیخونه

سر عصد و قول خود نمیمونه

توی این دنیای تاریک و سیاه

چرا فصلامون همش زمستونه...

&&&&&&&&&&&&&

سلام

چند روزه کارام بد جوری به هم گره خورده . . .

بدشانسی پشت بدشانسی . . .

همش اتفاقایی میفته که نباید بیفته . . .

اینقدر به همه چی فکر میکنم که وقت هیچ کاری رو ندارم . . ! ! !

پرسپولیسم که این روزا وضع خوبی نداره . . . !

دروازه بان نداریم ، خط دفاع تقویت میکنیم . . . ! ! !

البته بد نیست ، ولی هرکسی میدونه تیم بیشتر از دفاع تو دروازه می لنگه . . .

اون از میثاق که از لیست خارج شد ، اونم از واعظی و مصدومیتش ، حقیقیم که بدون مصدومیت کم سوتی نمی داد ، چه برسه به حالا که اونم یه نیمچه مصدومیتی داره ، اگه اون نرسه که باید الیاسی واسه اولین بار برامون بازی کنه...!!!!!!

هفته ی دیگه بازیه و تکلیف گلرمون معلوم نیست ؟ ؟ ؟

حالا شما قضاوت کنید ، دروازبان لازمه یا دفاع ؟ ؟ ؟

خدا کنه همه چی درست بشه . . .

مثل پارسال . . .

خدا این چند روزه مثل همیشه ، شایدم بیشتر، هوامو داشته . . .

راستی . . .

شما هم کمکم کنید و بگید . . .

عقل یا دل ! ؟ ! ؟ ! ؟

کدوم . . . ؟ ؟ ؟

&&&&&&&&&&&&

تا یادم نرفته بگم شب تولد آقا تو حرم جای همتون خالی بود...

مثل همیشه ، آرامش . . .

واسه همه دعا کردم...

&&&&&&&&&&&&

مهربونترین من ؛

گفتی که دل شکسته باید . . .

آیا دل از این شکسته تر میخواهی . . . ؟


 نوشته شده توسط ... کوچولوی خوشبخت ... در دوشنبه 87/8/27 و ساعت 12:42 عصر | نظرات دیگران()

 

یک E-mail از طرف خدا...

امروز صبح وقتی که از خواب بیدار شدی ، نگاهت میکردم ، امیدوار بودم که با من حرف بزنی ، حتی برای چند کلمه ، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد از من تشکر کنی ، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که میخواستی بپوشی . وقتی داشتی این طرف و آن طرف میدویدی تا حاضر شوی فکر میکردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی : سلام ، اما تو خیلی مشغول بودی یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای یک ربع کاری نداشتی ، جز آنکه روی یک صندلی بنشینی ، بعد دیدمت که از جا پریدی ، خیال کردم میخواهی با من صحبت کنی ، اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی .

تمام روز با صبوری منتظر بودم ، با آن همه کارهای مختلف گمان میکنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی .

متوجه شدم که وقت نهار هی دور و برت را نگاه میکنی ، شاید چون خجالت میکشیدی که با من حرف بزنی ، سرت را به سوی من خم نکردی . . !

تو به خانه رفتی و به نظر میرسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری ، بعد از انجام دادن چند کار ، تلوزیون را روشن کردی ، نمی دانم تلوزیون را دوست داری یا نه ؟ در آن چیزهای زیادی نشان میدهند و تو هر روز مدت زیادی از وقتت را جلوی آن میگذرانی ، درحالی که درباره هیچ چیز فکر نمیکنی و فقط از برنامه هایش لذت میبری .

باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلوزیون را نگاه میکردی شام خوردی و باز هم با من صحبت نکردی .

موقع خواب... فکر میکنم خیلی خسته بودی ، بعد از اینکه به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی به رختخواب رفتی و زود به خواب رفتی . . !

اشکالی ندارد... احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام . من صبورم ، بیش از آنچه که تو فکرش را میکنی . حتی دلم میخواهد به تو یاد بدهم چگونه با دیگران صبور باشی . من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم . منتظر یک سر تکان دادن ، دعا ، فکر یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد . . .

خیلی سخت است که یک مکالمه ی یک طرفه داشته باشی ، خوب ، من باز هم منتظرت هستم ، سراسر پر از عشق تو... به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی . . .

آیا وقت داری که این را برای کس دیگری بفرستی ؟ اگر نه عیبی ندارد ، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم . . .

روز خوبی داشته باشی . . .

                                                      دوست و دوستدار تو خدا . . .

 &&&&&&&&&&&&&&&&&&

ای خدای غافر الخطیئات ؛

ما حیا نمی کنیم از گناه کردن و تو حیا میکنی از نبخشیدن . . .

ما حیا نمیکنیم از نیامدن و تو حیا میکنی از در نگشودن . . .

به ما ذره ای حیا عنایت کن . . .

 &&&&&&&&&&&&&&&&&&

سلام بچه ها . . .

ایمیل بالا یه یادگاری بود از خانوم زرقی عزیزم . . .

امیدوارم قدر خدامونو بدونیم ، خدایی که اگه یه لحظه روشو از من و تو بر گردونه نابود میشیم . . .

کاش به اندازه ی یه کوچولو از اون همه ای که دوستمون داره دوستش داشته باشیم . . .

کاش قدر بزرگیشو بدونیم . . .

وگرنه . . . ! ! !

دیروز روز دخترای گل بود . . .

روز من و دوستام . . .

روزمون مبارک بچه ها . . .

 

 

 


 نوشته شده توسط ... کوچولوی خوشبخت ... در شنبه 87/8/11 و ساعت 7:47 عصر | نظرات دیگران()

توجه !          توجه !

اگه وقت داری هوادار این داستان واقعی رو بخون حتما . . .

چند روز پیش دبیر عزیز فیزیک که خیلی میخوامش وقتی وارد کلاس شد همه هاج و واج نگاهش میکردن

آخه پای چشم خوشگلش یه بادمجون سیاه کاشته شده بود . . ! !

وقتی ازش پرسیدیم موضوع چیه ؟ ؟

گفت چند روز پیش تو خیابون منتظر ماشین بودم که یه دفعه یه دزد نسبتا محترم با موتور اومد و بند کیفمو محکم گرفت ، اون بکش من بکش آخرشم دزد عزیز که کم آورده بود با عصبانیت زد پای چشممو دست از پا دراز تر دور شد . . .

ازش پرسیدیم توی این کیف مگه چی بود که به خاطرش حاضر شدین کتک بخورین ؟ ؟ ؟

گفت تو کیف یه معلم مگه چی پیدا میشه ؟ ؟ ؟

چند تا کتاب و حداکثر 10هزار تومن پول

خانوم زرقی میگفت ؛ چیزایی که تو کیفم داشتم زیاد مهم نبود ، مهم این بود که نزارم یه نفر با نامردی چیزایی که واسش زحمت کشیدمو ازم بگیره ، میگفت نمیخواستم زیر بار حرف زور اون دزد زورگو برم . . .

همین حرفش منو یاد وبلاگ قبلیم انداخت . . .

Sheytoonakesorkh.blogfa.com

وبلاگی که با عشق و علاقه ساختمش و اون همه واسش زحمت کشیدم ، چرا باید این قدر ساده از دستش بدم...چرا یه نفر به خاطر لجبازی با من باید این قدر ساده زحمتانو هدر بده . . . ؟ ؟

همه ی اون روزو فکر کردم...نخندی بهما اما از خدای مهربون که یه عالمه دوستم داره و دوستش دارمم کمک گرفتم . . .

تا اینکه امروز واسه پس گرفتن وبلاگم یه راه ساده پیدا کردم که به علت مسائل امنیتی از گفتنش معذورم . . .

بلاخره پس گرفتمش که به زودی راه میفته . . .

از من میشنوید هیچ جوره زیر بار حرف زور نرید . . .

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

مهربان من ؛

دنیا همان جاست که کشتی عاطفه را به گل می نشاند و نهال آرزو را می خشکاند و عاشقان را پیوسته ناکام میگرداند و آهوی فراق را پیوسته از پیش چشم انسان می رماند . . .

دل ما را بندی این تلخستان مکن . . .


 نوشته شده توسط ... کوچولوی خوشبخت ... در سه شنبه 87/7/30 و ساعت 6:17 عصر | نظرات دیگران()
<   <<   6   7      >
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 8
مجموع بازدیدها: 92165
جستجو در صفحه

پیوندهای روزانه
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو