! . . . خبرهای یک خبرنگار قرمز . . . !
14 / 07 / 1389
14 / 07 / 1369
--------------------
00 / 00 / 20 تمام...
یادمه وقتی بچه بودم همیشه با حسرت به آدم بزرگا نگاه میکردم ...
همیشه وقتی تو اتوبوس میشستم آرزو داشتم قدم اون قدر بلند بشه که میله بالای اتوبوسو بگیرم !!!
دلم میخواست مثل آدم بزرگا چادر مشکی سرم کنم
خودم تنها برم تو خیابونو گم نشم
می خواستم اون قدر بزرگ بشم که کار کنم و درامد داشته باشم
و هزاران آرزوی دیگه ...
که الان خیلیاش تکراریه برام
مثل وایستادن تو خط 18 و خواب رفتن دستم تا اینکه از قاسم آباد به فلکه پارک برسم!!
مثل چادر مشکی سر کردن و به زور جمع کردنش تو گرد و خاک این روزا
مثل تنها تا دانشگاه ، خبرگذاری ، خبر ، یا جاهای دیگه رفتن
مثل درآمد نسبتا ناچیز دفتر که از پول تو کیفیمم کمتره...!
حالا دیگه آرزوهام سر به فلک میکشه و مشکلاتم شده کوه درد واسه خونواده کوچیکم
حالا مشکلاتم اون قدر بزرگه که واسه حل شدنش کاری از هیچکس بر نمیاد گاهی
حالا وارد دهه سوم زندگی میشم و دلگیرم از روزگار
دارم پیر میشم به سرعت
نمی خوام این بزرگی رو
من بچگیمو میخوام
کجایی دنیای بزرگ و پاک کودکی من . . . ؟ ؟ ؟
*****************
با تاخیر روزمون مبارک دخترای گل
*****************
میخوام قدر عمرمو بدونم
چه کوتاه ...
چه بلند ...
دعا ... دعا ... دعا
نیازمندیم ...
حتی از شما دوست عزیز ...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود
زندگی
عشق
اسارت
قهر
آشتی
همه بی معنا بود
تولدت ستاره بارون...
* * * * * * * * * * * * * * * * *
عشق یا آرزو...؟
کدومو انتخاب کنم؟؟؟
سر در گمم باز
موندم تو یه دو راهی
عشق یا آرزو...؟؟
کدومو انتخاب کنم؟؟
یکی میگفت به عشق نمیرسی ، اما به آرزو میرسی
آرزو...
یکی میگفت با عشقت می تونی به آرزوهات برسی
عشق...
.....................
تو بگو به من
عشق یا آرزو.........؟
....................
پ.ن: 16 شهریور سالگرد 6تایی ها و روز هوادار مبارک دلامون........
این روزا سرم شلوغه در حد پرسپولیس...
گفتم این یکی دو هفته ی آخر بچسبم به کار تا موقع امتحانا که نمیام جبران بشه
الحق والانصافم کار کردم حسابی
حتی بعد از قهرمانیم خوشحالیم و دیوونه بازیای فرداش سرکلاس الکترونیکم باعث نشد تا بیام و خوشحالیمو اینجام بنویسم
حتی فرصت نشد به یه عده تبریک بگم
اما حالا تو این 2 روز...
مریضی تو داره از پا در میاره دلمو...
همه ی انرژی هایی که گرفته بودم..............پر
همه ی دلخوشیام..............پر
همه ی خنده هام...........اونم پر
چشام خیسه و دلم خون
همش گریه........همش گریه
دلم تنگ شده واسه دیوونه بازیات
واسه بلند بلند خندیدنات
واسه همه روزایی که اصرار می کردی بریم بیرون غذا بخوریم و من احمق نمیومدم
اگه اومده بودم،اگه تو غذای خوب می خوردی،اصلا اگه غذا می خوردی اینجوری نمی شد که
تقصیر منه...
تقصیر منه که تو با اون دل مهربونت باید الان تک و تنها تو بیمارستان باشی
به خاطر افونت معده
دلم آروم نمیگیره
بغض داره خفم میکنه
توام که همش با حرفات اذیتم میکنی
تو به من قول دادی...
قول دادی خوب شی و برگردی پیشم
آره...
**تو قول دادی خوب شی**
وای خدا...
دلم چقدر تنگه براش...
چقدر دیر میگذره این ثانیه ها
خدایا.....
من کجا برم اگه نیام پیش تو؟
خدایا فقط تو می دونی که اون چقدر تنهاست
چقدر بین این همه آدم غریبه
اگه قرار بود بگیریش ازم اصلا چرا دادیش بهم؟؟
اگه قرار بود ببریش چرا بعد از 3 ماه از کما برشگردوندی و عمر دوباره دادی بهش؟؟؟
یه عمر کوتاه واسه همین چند سال؟؟
که چند سال دیگم سختی بکشه و اذیت بشه؟؟؟
آره؟؟
تو بزرگی تو و داناییت شک ندارم
اما من طاقت روزای سختو ندارم
کم میارم زود
من خستم خدا...
تازه داشتم معنی آرامشو می فهمیدم
نگیر این آرامشو ازم
امیدم فقط به تو اٍ خدا...
فقط به تو...
بهم برشگردون تا...
...التماس دعا...
نه واسه خودم...واسه اونی که دنیاتا می ارزه واسه دل خستم
انتظار ...
التهاب ...
از چند هفته قبل ...
هر روز بیشتر از روز قبل ...
هر ساعت بیشتر از ساعت قبل ...
و هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبل ...
از صبح 5 شنبه (16/2/89) ...
از تحویل دادن برگه ی امتحان معادلات و فکر کردن به تو ...
بازم انتظار ...
آخر التهاب ...
صدای تاپ تاپ قلب ...
یعنی میشه ...
آره خدا؟؟ میشه ؟ ...
نفسای سرد من ...
و قدمهای نا منظم من ...
هر لحظه نزدیک تر میشم به تو ...
به نفسات ...
میرسم نزدیک هتل...
چند تا هوادار جلوی درن ...
یکی میگه با چه امیدی اومدی ...
اهمیت نمیدم و به امید دیدن نگاه تو میرم جلو ...
با نگهبان جلوی در حرف میزنم ...
کارت خبرنگاری میدم ...
و وقتی میشنوم که نمیتونم بیام تو ...
آبسرد میریزن رو سرم انگار ...
من تا اینجا بیام و نگاهم به نگاهت گره نخوره ؟؟؟ ...
نه ...
نمیتونم ...
هی انتظار ...
هی انتظار ...
هر لحظه دل سردتر میشم از دیدنت ...
از شنیدن صدای نفسات ...
چقدر دیر میگذره وقت ...
هی راه میرم ...
راه میرم ...
هی شوغ میشه اونجا ...
تا اینکه اولین نفر میاد ...
شیث ...
آروم ترین یاغی دنیا ...
همه میریزن سرش ...
عکس ...
امضا ...
اما من ...
سرد و بی تفاوت ...
فقط منتظر تو ...
شیث میره ...
همه جا آرومه باز ...
هی هوادار میاد ...
قرمز و آبی نداره ...
همه اومدن ...
یه کم دیگه میگذره ...
دو نفر بعد ...
هادی شکوری ...
علیرضا محمد ...
و بازم نگاه سرد من که دوخته میشه به در ...
چرا نمیاد خدا؟؟ ...
من اومدم که ببینمش ...
نمیرم به خدا تا نیاد ...
نه ...
من باید ببینمش ...
بازم اونا میرن و همه جا آرومه ...
من دل دل میکنم هی ...
آروم و قرار ندارم ...
میترسم ...
میترسم نبینمت و برم ...
تا یه دفعه یه فریاد میشنوم ...
-بیاین اومد ...
من نگاه میکنم ...
و من ...
و تو ...
و عشق ...
دلم میریزه تو ...
قلبم داره کنده میشه از جا ...
بغض داره خفم میکنه ...
و اشک که حلقه میشه تو چشمای عاشقم ...
همه میان سراغ تو ...
من یه جایی روبروتم ...
زل زدم به چشمات ...
نفسم داره بند میاد ...
میخوام همه رو بزنم کنار و بیام و بهت بگم چقدر ...
عاشقتم ...
بین جمعیت داداش عباس میبینم ...
میرم جلو و خودمو معرفی میکنم ...
میگم میخوام با تو حرف بزنم ...
مصاحبه کنم ...
هوادارا ولت نمیکنن که ...
هیچکس پیش مهدی شیری نیست ...
همه چسبیدن به تو ...
میخوای بری ...
یه کم که میری جلو ...
صالح رحیمی و داداش عباس نگهت میدارن ...
تو بر میگردی...
نگاه میکنی بهم ...
اونا میگن بیا ...
نگهبان عوضی عقده ای نمیذاره ...
هی میگم خبرنگارم ...
گوش نمیکنه ...
نگاهت به منه ...
به من ...
همین بسه برام ...
دلم میخواد جیغ بزنم ...
بکشم اون نگهبان عوضی رو ...
سر تکون میدیو میری ...
دور میشی ازم ...
میزنگم به رحیمی ...
میگم من باید حرف بزنم باش ...
گوشیو میده به تو ...
صدام در نمیاد از بغض ...
هی قورتش میدم ...
میترسم ...
خدایا ...
چمه من ...
صدای قلبمو حتی دور و بریام میشنون ...
و تو سلام میکنی به من ...
حرف میزنی باهام ...
حرف میزنم باهات ...
میگی من وایستادم اما اجازه ندادن ...
میگی زنگ میزنم بهت ...
خداحافظی میکنی باهام ...
دیروز از ترس اینکه بزنگی و نتونم بحرفم خاموش بودم ...
اما منتظرم امروز ...
تو رو خدا زنگ بزن ...
منتظرتم حسینم ...
دلم بازم 5 شنبه ی سرخمو میخواد ...
5 شنبه ای که من بعد از 4 سال انتظار بلاخره به آرزوم رسیدم ...
... خدایا شکرت ...
توجه توجه
این وبلاگ موقتا تعطیل است
آدرس وبلاگ جدید
http://kolbeye-khoshbakhti.blogfa.com/
به کلبه ی خوشبختی من سر بزنید...
هنوز بهت فکر می کنم به اینکه دل سیره ازت
به اینکه این شبای تلخ حقمو میگیره ازت
نخواستی باورم کنی پس زدی عشق سادمو
امون ندادی بت بگم شکستی اعتمادمو
مغرور احساسم شدی گذشتی از رو گریه هام
نفرین به لحظه هایی که تو همه چی بودی برام
تنها گذاشتی دنیامو دور شدی از باور من
---» حرمت ما شکسته شد حرف پشیمونی نزن «---
نخواستی دل بسته بشی به بی قراریه شبام
تو نبض زندگیم بودی قرار بی قراریام
نفس بودی برای من چه زود ازم خسته شدی
به عادت نبودنم چه زود وابسته شدی
عزیزترین خاطره ای اما نمی شناسم تو رو
هیچی دیگه بین ما نیست از تو خیال من برو
ای خدای دلهای شکسته ؛
تو چه نزدیکی آن زمان که دستها به سوی تو بالا می آید
پای ما را از زمین بکن...
..........................................................
یادت نرود هوادار
سکوها نباید خالی بماند
قرار است این پرسپولیس تا ته قصه بدود
و قصه ما به سر رسید .... می رسد
کلاغ نه قناری آرزوهایمان به خانه میرسد
باور کن...
کمی به گذشته برگرد
و روزهای پر از بیم و امید لیگ هفتم را ورق بزن
اصلا حماسه یعنی همین
یعنی 95 دقیقه دعا و اشک و فریاد
و آنگاه سپهری که ما را به سپهر میبرد
معادلات غریب و اراده ای آهنین
هرچه سد باشد را میشکند
حالا که فصل بودن را صرف میکنیم
بیا روی بودنش تاثیر بگذاریم
همت خواهد بود
این پرسپولیس
همیشه ماندنیست...
.......................................
تو این روزای سخت اگه تو نبودی پرسپولیس ...
بهونه های بودنم تموم بود ...
باش ...
مثل همیشه سربلند و پیروز ...
.......................................
ای پناه اشک های پنهان ؛
به یاس بگو رهایمان کند ...
به خستگی بگو دست از سرمان بردارد ...
به شیطان بگو ما از آن توایم امید نبندد ...