! . . . خبرهای یک خبرنگار قرمز . . . !
توجه ! توجه !
اگه وقت داری هوادار این داستان واقعی رو بخون حتما . . .
چند روز پیش دبیر عزیز فیزیک که خیلی میخوامش وقتی وارد کلاس شد همه هاج و واج نگاهش میکردن
آخه پای چشم خوشگلش یه بادمجون سیاه کاشته شده بود . . ! !
وقتی ازش پرسیدیم موضوع چیه ؟ ؟
گفت چند روز پیش تو خیابون منتظر ماشین بودم که یه دفعه یه دزد نسبتا محترم با موتور اومد و بند کیفمو محکم گرفت ، اون بکش من بکش آخرشم دزد عزیز که کم آورده بود با عصبانیت زد پای چشممو دست از پا دراز تر دور شد . . .
ازش پرسیدیم توی این کیف مگه چی بود که به خاطرش حاضر شدین کتک بخورین ؟ ؟ ؟
گفت تو کیف یه معلم مگه چی پیدا میشه ؟ ؟ ؟
چند تا کتاب و حداکثر 10هزار تومن پول
خانوم زرقی میگفت ؛ چیزایی که تو کیفم داشتم زیاد مهم نبود ، مهم این بود که نزارم یه نفر با نامردی چیزایی که واسش زحمت کشیدمو ازم بگیره ، میگفت نمیخواستم زیر بار حرف زور اون دزد زورگو برم . . .
همین حرفش منو یاد وبلاگ قبلیم انداخت . . .
Sheytoonakesorkh.blogfa.com
وبلاگی که با عشق و علاقه ساختمش و اون همه واسش زحمت کشیدم ، چرا باید این قدر ساده از دستش بدم...چرا یه نفر به خاطر لجبازی با من باید این قدر ساده زحمتانو هدر بده . . . ؟ ؟
همه ی اون روزو فکر کردم...نخندی بهما اما از خدای مهربون که یه عالمه دوستم داره و دوستش دارمم کمک گرفتم . . .
تا اینکه امروز واسه پس گرفتن وبلاگم یه راه ساده پیدا کردم که به علت مسائل امنیتی از گفتنش معذورم . . .
بلاخره پس گرفتمش که به زودی راه میفته . . .
از من میشنوید هیچ جوره زیر بار حرف زور نرید . . .
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
مهربان من ؛
دنیا همان جاست که کشتی عاطفه را به گل می نشاند و نهال آرزو را می خشکاند و عاشقان را پیوسته ناکام میگرداند و آهوی فراق را پیوسته از پیش چشم انسان می رماند . . .
دل ما را بندی این تلخستان مکن . . .