! . . . خبرهای یک خبرنگار قرمز . . . !
. . . به تو می اندیشم . . .
ای سرا پا همه خوبی
تک و تنها به تو می اندیشم
همه وقت ، همه جا
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را ، تنها تو بدان
تو بیا . . .
تو بمان با من ، تنها تو بمان
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب !
من فدای تو ، به جای همه گلها تو بخند !
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز
تو بگیر !
تو ببند !
تو بخواه !
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ی ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من ، تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من ، همین یک نفس از جرعه ی جانم باقی است
آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش . . .
( فریدون مشیری )
خداوندا ؛
از زمین بریده ایم . . .
آسمان را عیان کن . . .
و تعلیق را بیش از این روا مدار . . .